داستان حضرت هود(ع)
حضرت هود یکی از انبیای الهی است که نام مبارکش هفت بار در قرآن آمده ویک سوره نیز به نام ایشان می باشد.هود از نوادگان حضرت نوح بوده وبا هفت واسطه به او می رسد.ایشان را به این خواطر هود می گفتند که از گمراهی قومش نجات یافته بود واز طرف خداوند برای هدایت قومش انتخاب شده بود.
رسالت حضرت هود(ع)
حضرت هود در سن چهل سالگی بر قومی به نام عاد مبعوث شد.محل سکونت این قوم در احقاف بوده است.آنها مردمی قوی وتنومند بودند وبا دستان خویش کوهها را می شکافتند.همچنین صاحب شهرهای آبادو وخرم بودند.آنها قومی طغیانگر،شهوت پرست ،گمراه ولجوج بودندو حاضر نبودند دست از کارهای خلاف خود بردارند ودر برابر حق تسلیم شوند.هود قوم خود را به پرستش خدای یگانه دعوت می کرد ولی آنها دعوتش را نمی پذیرفتند وبه او نسبت دروغ می دادند.
این قوم خدا را به خاطر نعمتهایش سپاس نمی گفتند وغرق در غرور وشهوت بودند.هود بسیار آنها را نصیحت میکرد اما اقدامات هود هیچ تاثیری بر آنها نگذاشت وآنها از هود درخواست تحقق وعده الهی که همان نزول عذاب بود کردند.هود از سخنان آنها خشمگین شد وبه آنها گفت به زودی عذاب الهی بر شما نازل خواهد شد.پس منتظر باشید.
سرانجام وحشتناک قوم عاد
پس از آنکه هود قوم خود را که حدود هفتصد وشصت سال طول کشیدهدایت نمود وآنها از او سرپیچی کرده ودعوتش را اجابت نکردند مدت سه سال باران نبارید واین فقط هشداری بود مبنی براینکه عذاب نزدیک است.
هود از این فرصت استفاده کرد ومجددا از آنها خواست که توبه کرده وبه خدا ایمان بیاورند.گروهی از مردم به نزد هود رفته واز او طلب دعا کردند.هود نیز در حق آنها دعا کرد ومجددا باران بر آنها نازل شد وسرسبزی وخرمی به سرزمینشان بازگشت اما آنها همچنان به کفر خود ادامه دادند طوریکه این بار اراده خدا بر این قرار گرفت که عذاب را برآنها نازل نماید.
خداوند متعال باد بسیار شدیدی بر آنها نازک کرد که به مدت هفت شب وهشت روز بر آنها وزید ویکایک آنها را نیست ونابود نموده وبدنهایشان را قطعه قطعه نمود به طوریکه حتی یکی از آنها نیز زنده نماندند وفقط هود واطرافیانش از این عذاب نجات یافتند.آنها بعد از پایان عذاب ونابودی کافرین به سرزمین حضرموت کوچ کرده وتا آخر عمر در آنجا زندگی نمودند.
چرا در ماه محرم فقط به مجالس گفتگو اکتفا نمی شود؟
ممکن است این سوال درذهن بعضی افراد ایجاد شود با وجود مجالس بحث وگفتگو دیگر چه احتیاجی به هیئت های سینه زنی است؟وهمین مجالس بهتراثرمی گذارد.
مجالس بحث وگفتگو خوب است ولی کافی نیست وبا وجود آن به مجالس سینه زنی نیز نیاز است واگرنباشد این مجالس گفتگو نمی تواند کار ساز باشد همانطور که اگر مجالس گفتگو نباشد هیئت های سینه زنی فایده ای ندارد یا حتی می تواند خترناک هم باشد.
هیئت های سینه زنی مانند بنزین یک ماشین هستند ومجالس بحث وگفتگو مانند چراغ های یک ماشین هستند که راه رانشان می دهند.اگر ماشینی بنزین نداشته باشد حتی اگر راه را هم بداند به مقصدی نمی رسد وتنها هنرش این است که راه را می داند واگر چراغ نداشته باشد ممکن است به ته دره سقوط کند ونابود شود.
پس نتیجه می گیریم که مجالس بحث و گفتگو و هیئت های سینه زنی باید باهم در کنارهم باشند وسینه زنی هایمان بابصیرت باشند وگرنه با نبود یکی از آن دو ممکن است از جاده زندگی منحرف شویم وبه ته دره های زندگی سقوط کنیم.
چرا بر دشمنان ائمه و پیامبران لعنت می فرستیم؟
بعضی از افراد اعتراض می کنند به زیارت عاشورا که چرا درآن از کلمات خشونت آمیز استفاده می شود وچرا بجای اینکه لعنت بفرستیم بر دشمنان امام برخود امام سلام وصلوات نمی فرستیم؟
حال جواب سوال این است که اگر ما بردشمنان امام لعنت نفرستیم ولی بر امام سلام بفرستیم کم کم به دشمنان وتفکراتشان نزدیک می شویم و آن ها را قبول می کنیم ودر نتیجه از امام هم دور می شویم.لعنت فرستادند بر دشمنان امام یعنی از دشمنان امام دور شویم و به امام نزدیک شویم .
روح انسان نیز مثل بدن انسان باید از انواع میکروب ها دوری کند مثلا اگر یک بدن سیستم دفع کننده میکروب را نداشته باشد حتی اگر مفید ترین ویتامین ها و پروتیین ها را هم جذب کند بیمار میشود واگر بلعکس تمام میکروب ها و ویتامین ها را دفع کند در نهایت دچار بیماری می شود .
پس نتیجه می گیریم سیستم دفع وجذب تفکرباید هماهنگ باهم کار کنند تا دچار بیماری روحی نشوند.
چرا مسلمانان بر شهید می گریند؟
مسیحیان به مسلمانان گفته بودند که چرا ما بر شهداء می گرییم مگر نمی گویید شهادت اجر عظیمی دارد وسعادت دنیا وآخرت است پس دیگر نباید برآنان گریست
وبلکه باید جشن گرفت.
دراینجا اگر بخواهیم به سوال پاسخ بدهیم اول باید مسئله مرگ را بررسی کنیم که اصلا مرگ یعنی چه؟ آیا مرگ سعادت است؟ اگر کسی فوت کرد باید خوشحال بود یا ناراحت؟
تفکراتی در جهان بوده یا هست که رابطه انسان رابا جهان مثل رابطه زندانی بازندان مرغ با قفس می دانستند.طبق این تفکر خود کشی جایز است ومرگ امری مطلوب است وجای هیچ تاسفی برای آدم مرده نیست زیرا آزادی از زندان و شکسته شدن قفس که نارا حتی ندارد و ارزش مرگ کاملا مثبت است .
نظر دیگراین است که مرگ نیستی وفنای کامل است .طبق این نظر زندگی به هر شکل بر مرگ ترجیح داده میشود.
آنچنان که گفت جالینوس راد از هوای این جهان وآن جهان
راضیم کز من بماند نیم جان کز درون استری بینم جهان
طبق این نظر ارزش مرگ صد درصد منفی است.
نظر دیگری است که مرگ نیستی و فنای کامل نیست بلکه انتقالی از این جها ن به جهان دیگر است.رابطه انسان با جهان دیگر مثل رابطه زندانی بازندان نیست بلکه مثل رابطه دانش آموز با مدرسه وکشاورز با مزرعه است.
دانش آموز هم راضی نیست که از خانه کاشانه خویش برود وتحصیل کند ولی به دلیل آینده خویش این ناراحتی را تحمل می کند .طبق این نظریه انسان دیگر آرزوی مرگ را نمی کند زیرا عمر برای او فرصت است و باید بکوشد تا از این فرصت به نحو احسن استفاده کند.اما اگر کسی این چنین بیاندیشد دیگر از برگشتن به سمت خدا واهمه ای ندارد وبا شوق به دیدار خدا می رود.
اولیاءالله نگاه شان به مرگ این چنینی است آن ها همچنان از خدا فرصت می خواهند ولی اگر احساس کنند که دیگر ماندنشان در دنیا باعث گناه کردن می شود آرزوی مرگ می کنند.ولی انان مرگ به صورت شهادت را بلا شرط ودرهمه حال آرزو میکنند.
پس اسلام شهادت را مو فقیت می داند واز این جهت مسیحیان حق دارند برای شهید جشن بگیرند.اما این بعد فردی ماجرا است وباید از بعد اجتماعی نیز به قضیه نگاه کرد گریه بر شهید شرکت کردن در حماسه او وهماهنگی با روح او وحرکت در موج اوست.مسیحیان در مفهوم گریه و خنده اشتباه کردند وفکر می کنند گریه معلول نوعی درد ورنج است.
گریه و خنده مظهر شدید ترین احساسات است .گریه ملازم است با رقت وهیجان.
اشک شوق را همه می شناسیم .در حالت گریه وشوق ورقت وهیجان انسان خود را بیش از هر حالت دیگری خود را نزدیک کسی که برای او میگرید می بیند.خنده بیشتر جنبه فردی دارد وگریه بیشتر جنبه اجتماعی.خنده انسان را در خود فرو می برد و گریه بیشتر انسان را از خود بیرون می آورد.خنده بیشتر جنبه در خود فرو رفتن را دارد و گریه بیشتر جنبه با محبوب یکی شدن.
وگریه ما بر امام حسین باید بیشترازاین جهت باشد وکمتر از آن جنبه ای که امام مظلوم کشته شد.